بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

بهانه ما بهار

بهار و دوست جونش

      اینم نازنین رقیه که بهار از وقتی دیدش اسمشو گذاشته "ادو"جدیدا هم بهش میگه ناز ناز جان     بهار میره خونشون با ادو برمیگرده بعد چند دقیقه مامانش صداش میکنه ادو میره بهارم میبره بعد من صدا میکنمش بهار میاد با ادو بعد اون صدا میکنه بهار میره اینبار ادو نمیره بهار میشه دختر اون ادو میشه دختر من   نیم ساعت بعد دلامون برا بچه هامون تنگ میشه با جیغ و داد بچه ها رد و بدل میشن خلاصه پوستمون کندس از دستشون ...
24 اسفند 1392

جادوگر کوچولوی من

      گاهی فقط یک کلمه میتواند به دنیا دلبسته ات کند "مامان" گفتن اینروزهای بهار جادویم میکند دیوانه ام میکند میگوید مامانم.......         و من باز هم میخواهمت دنیا   ...
24 اسفند 1392

اعتیاد شیرازی ما

  صبح یه لگن میسازیم ظهر یه لگن شب یه لگن   حالا نخور کی بخور مادر و دختر در حد انفجار میزنیم تو رگ       آخرشم سر تهش دعوا میشه    و بلاچه معمولا با یه حرکت حساب شده برمیداره و فرار         ...
24 اسفند 1392

خوش خوراک و کم توقع

  من:بهار جان نهارچی بخوریم بهار:میگو من:شام چی بخوریم بهار:جیگر      بچم کلا سطح توقعاتش پایینه خیلی هم با مفاهیم قسط و قرض و یارانه و از این قبیل آشناست باباش هر وقت میاد خونه بهار تو دستش دنبال میگو وجیگره اما به جاش تو دست باباش فیش آب و برق و مالیات میبینه   حالا هر طوری هست میشه میگو و جیگر این یه گل رو جور کرد من موندم علمایی که کشفیدن" با یه گل بهار نمیشه" چرا دارن یارانه رو قطع میکنن     ...
23 اسفند 1392

شیرین تر لز عسل

  من مشغول ظرف شستن بهار طبق معمول مشغول کشیدن پای من و نق زدن بهار:مامان باآ(یعنی منو بذار بالا روی کابینت فضولی کنم) من:دخترم اگه بیای بالا به چیزی دست نمیزنی بهار:نه پس دستا تو بگیر پشتت دستاشو میگیره پشتش طفلکم     چند ثانیه بعد     من مشغول ظرف شستن بهار بالای کابینت پاهای بهار توی ظرفشویی من:مگه قول ندادی  به هیچ چی دست نزنی بهار(در حالی که دستاش هنوز پشتشه:دست نه........پا   ...
2 اسفند 1392

...یک وقتی هست که

 داری تند تند آشپزی میکنی  ساعت انگار تند میگذرد  بچه نق میزند فندک گاز کار نمیکند بسته زرچوبه باز نمیشود احساس سر ماخوردگی داری یا شاید حساسیت به گرده های زرچوبه ای که به زور و زحمت دارد باز میشود بی حوصله ای شب نخوابیده ای اعصابت از دست یک  یا چند نفر خرد و خمیر خلاصه احساس میکنی ان لحظه کسی بدبخت تر ازتو نیست   چند لحظه بعدااااما     بسته زرچوبه بالاخره باز میشود صدای نق نق بچه قطع میشود بچه یک چیز را از دستت میقاپد عطسه تمام حساسیت دور و دور تر میرود بچه با سرعت تمام زرد چوبه را روی فرش کرم رنگ میپاشد و الفرار میدوی اینبار ...
2 اسفند 1392

یک سال و نیمگی

  کوچک بی نظیرم سه شش ماه از با تو بودمان گذشت و تو چه زود یک سال و نیمه شدی دخترم کمی دخترانه شده ای این روزها قر و فر و لوسی و رقص و شیرین زبانیهایت دلمشغولی این روزهایمان شده این روزها بیشتر کتاب میخوانم برایت و تو بیشتر کتاب خوان شده ای مینشینی و میخوانی گاهی حتی از روی یک برگ کاغذ سفید گاهی لالایی میگویی برایمان گاهی شعر میخوانی مامان عروسک هایت میشوی و روی پا میخوابینیشان و چقدر دوست دارم لحظاتی را که مامان من میشوی و سرم روی پاهای کوچک توست عاشق مهمهانی و وقتی کسی می آید بلند بلند شادی میکنی بخصوص اگر این کسی آقون یا آقایی یا عزیزت باشد و بخصوص تر اگر یک خاله ای عمه ای چیزی ب...
2 اسفند 1392
1